ازمهین آباد



بســـم الله الرحمن الرحــــیم

 

روز و شب دارم به دل راز و نیاز

تا رسد دستم به دامان پیاز

ار که روزی بینمش بر سفره ام

پرسمش من کی به تو بد کرده ام ؟

رفته ای بالا و با ناز و ادا

خنده ها داری به جیب و کیف ما ؟

درد دل دارم ز تو ای بی وفا

شکوه ها دارم ز وضع ناروا

زینت و زیبایی هر سفره ای

با نبودت کام ما آزرده ای

چیره گشتی بر جمیع میوه ها

هم نکردی رحمتی بر جیب ما ؟

یا غار سفره هایی ای پیاز

لقمه هایم را تو کردی دلنواز

نازنینا مزه ی هر لقمه ای

عقده های من چرا وا کرده ای

یک شبی دیدم به خواب آمد پیاز

لحظه ای با من نمود  راز و نیاز

گفت با من با زبان ساده ای

نازنین از من چرا رنجیده ای

من انیس سفره هاتان بوده ام

چاشنی خوب غذاتان بوده ام

ار که گشتم من به دور از سفره ها

من نکردم بر شما این را روا

شیختان آمد نمود وعده وعید

هم   نمود از من شما را نا امید

تا  ریالت شد به تدبیرش اسیر

هر مطاعی شد به قیمت بی نظیر

این نبود خواست من و امثال ما

رو  نما   چاره  به   اصل  ماجرا

شد  به مکرش جیب ایرانی فقیر

خود به ویلایش نشیند بر سریر

قیمتم  را   برد  بالای  دلار

می کنی اینک شما از من فرار

بر کیان»ام عامل مهنت شدی

جای رحمت نقطه زحمت شدی

 

 


از آنجا که بسیاری از واژها های لری در نوشتن مانند فارسی است . لطفا هنگام تلفظ ،

آن واژه ها را استثناءبیت آخر هر بند که فارسی است، با گویش لری بخوانید .با تشکر

     هوشیار کیانی                                                               

 

دل اسیرِ اُو فضایِ با صفاتَه

چی کموتر جلدِ مِیْنِ کوچَه یاتَه

اِوْوِه زمزم سَرسِروْکَه وِزِواتَه

سینَه سوزِ کُهْ گرین، خال لویاتَه

حوشِیَه سوزِ خزر هم خاک پاتَه

اَر کِه دورِم لاجِرَم ، دل رو سِیاتَه

ای ز هر جا خوشتر و زیباترینی

گلعذار دشت زیبای گرینی

 

کوه و دشت و سَرزِمینِت بِیْ مِثالَه

مِهرِوُنی مردِمِت پاک و زُلالَه

دل کَنِه دُو اِووِ خاک امرِیْ مِحالَه

انتصابم وُو دیار عینِ کَمالَه

غصَه و غم دُو فضا رُو وِه زِوالَه

تا اَبد دُو دامَنِت هیچ کس ننالَه

مینوئه ای موطن جد و نیایم

در هوایت با صفایم هر کجایم

 

مهدِ مِهرِت بی شُروعِ سرنوشتم

لحظَه لحظَه خو گِرِت خُلق و سِرِشتِم

بارونِ مهری دمادم زِیْرِ وَشتِم

تا ایوارَه هِیْ دِه صو دنیاتِ گشتِم

کوه و صحرایِ تُه بی دشتِ بهشتِم

بی زِمینِت کاغذ و مِه روشْ نوشتِم

با تمام کوچه هایت من رفیقم

دم به دم در آن خیال و آن طریقم


او جِوُنونِ رشید و نازنینِت

شِیْر زَنونِ مِهرِوُ ، پاک و وَزینِت

اُو پِیایا  در سخاوت بهترینِت

مردمِ خوش مشرب و مهر آفرینِت

لالَه یاکَه  پَرپرِ رویِ زِمینِت

گلعذارت زینتِ نقشِ جَبینِت

مردمان بی نظیر و با وفایت

واژه ای قابل ندارم در رسایت

 

دل وِه یادِ اِوْوِ خاکِت سوتَه دارِم

سرزِمینِت موطِنِ ایل و تبارِم

اُو هوایِ دِلکَشِت بُردَه قِرارِم

اَر کِه دورِم دُو مَکو ، دل وا تُه دارِم

مینوئَه ای سرزِمینِ با وقارِم

مِه مریدِ اُو تبار و اُو دیارِم

در هوای آن فضای دلگشایم

ار که شعری در رسایت می سرایم

 

بزمِ شودی سر مِیْ کن اِیْل و تبارِت

تا شُووِه چِلَّه مِیا وِه اُو دیارِت

فال حافظ ، قرمزی دونَه انارِت

زیورِ هر محفِلَه دِه شُووِه تارِت

مینوئی پُف کو دِه ساز دِه شُو قِهارِت

شُووِه یلداتم  خوشتِرَه  چی نو بِهارِت

با نوای شوم تزویر و نُمــید

قامت یلدایمان آسان خمید



 

جسم و جانها شد فدا در اعتلای امنیت

شد سلامت تحفه ای در ارتقای امنیت

جان و مال و بچه را ، آینده ی تابنده را

تحفه ی ناقابلی کردند از برای امنیت

تش به دلها می زدند دل را به دریا می زدند

همدل و همره همه گشتند فدای امنیت

جنگ سختی شد به سر آمد نهانش پر شرر

فکر و دل یکسان کنیم در راستای امنیت

جنگ نرم پیش رو از ما بگیرد آبرو

کن مهیا فکر و دل بهر غنای امنیت

از نمایان شد گذر اینک نهانش کن نظر

بیش از این دارد خطر بر ریشه های امنیت

هر کسی با هر دلی یا هر گروه و محفلی

هر کسی از ظن خود دارد نوای امنیت

امنیت شد لق لق کام و دهان ،ورد زبان

هر کجا گویند سخنها در رسای امنیت

هر کسی نفعی برد بر یک قرار دستی برد

هر کسی با نفع خود دارد ندای امنیت

عده ای با جان و مال ،  فکر و عمل

عده ای هم در مثل بر تن ردای امنیت

جام می آمد چو دوغ برنامه ی اهل نبوغ

شد دروغ اندر دروغ هم یک نمای امنیت

هسته ای دادیم به باد با سرعتی چون برق و باد

شد نمای دیگری از سینمای امنیت

با شعار برد و برد دادیم به یانکی برد و خورد

شد قرار بی مدار ماتم سرای امنیت

حل کل مشکلات شد با کلید واردات

شد دوای دیگری بهر شفای امنیت

درد کنسرت ما نداریم چاره ی کرسنت کنید

معضلات اقتصاد درد و بلای امنیت

ما تعامل می کنیم یا کیسه را شل می کنیم؟

چوب حراجی زنیم بر رشته های امنیت

ما به غیرت شهره ایم ما در جهان آزاده ایم

نک به هر سازی چرا رقص و سمای امنیت

جای برجامش به ما یک کاسه ی دوغی دهید

جام افیون کی دهد ما را جلای امنیت

رستمت کشتی و سهرابت به حال احتضار

ساز رقصان می زنی بر هوی و های امنیت

برج و بارو می زنی زینت به ابرو می زنی

زان افق بیگانه ای از ماجرای امنیت

چون سر انگشتم زند بر سرنوشتم اعتبار

ناروا باش کنم در هر کجای امنیت

اندرونت هشته ای بذرت به بیرون کشته ای؟

غرب و شرقت که دهد ما را غذای امنیت

از دروغ و وعده ها  داریم همه شرم و حیا

شد حیا شرمنده از اوتوپیای امنیت

گر که هستیم درد هم با هم شویم درمان هم

ما ز این درمان و درد سازیم دوای امنیت

قدر ایرانی بدان از هر کس و قوم زبان

دست به دست هم شویم از سازه های امنیت

کس نخوارد پشت ما جز ناخن انگشت ما

سر به سر سینه سپر سازیم برای امنیت

روز سختش جان دهیم با نرمی اش ایمان دهیم

می شویم با غفلتی  روزی گدای امنیت

گر نباشد امنیت هر دم بگوییم تسلیت

هر کجا و هر زمان داریم عزای امنیت

امنیت خواهی بدان ای هموطن ای هم "کیان"

آب نبات چوبی ندارد محتوای امنیت

 


خوشا مینوئه دشت زرینش

اُ سینه سوز کوه گرینش

ده بوئه پیره ،تا اُ سَر گاچال

سوز و رنگینه ناره یه مثال

خوشا مینوئه تلخ و شیرینش

خوشا لحظه یا شاد و غمینش

اُ سینه کوه تا تنگه وِزِه وا

اُ دشت و صحرا پر گل مینا

جوکاشو مَلَه تا فقیر اِوْوا

اُ سازِه نَه یا تا ملَه بالا

جونی و مالی دس و دلوازن

همین شُو وِه حق میمو نوازن

اُ دشت و صحرا باغ رنگینش

سوزی زِه نِه ای ها دِه نگینش

سوزی،مینوئه سوز و رنگینی

عروس دشت کوه گرینی

چی سرمه چشه خاک و غبارت

گوارا دله اِوکَه زلالت

خوشا تووِه سُو اُ گلسونت

دلم تنگه سی باغ و بوسونت

بهارَه وا تُه کل زمسونم

پوییزم همه چی تووِسونم

جلالون گله دو گلسونت

چی شُووهِ قَدرَ دو رمضونت

پری مینوئه پر گل گلشن

بهشتی گله ربیع جلالون

ده دین و ایمو پیرو قُرو

وه حق طی میکه راه شهیدو

ده کل مینوئه ناره نمونه

دِه پیر تا جِوُو تا بچه سوئَه

دِه ای گلسو ای گل خوشبو

دیار سرش ضامن آهو

خوشا کیان, دِه لطف خداون

مینوئه گله دی حومَه ناون




حالم اصلا خوش نیست و شاید هم خیلی بد،

و میدانم که خوش نمی گذرد،

 ولی میدانم که حتما می گذرد ,

 کوره راه زندگی پر است از خوشی ها و ناخوشی ها

اما حتما میگذرد،

چه خوشی ها بودند که سراسر وجودمان را پر از نشاط و شادی کردند ولی رفتند،

و چه ناخوشی های بودند که از فرط سختی اش  و چه غم هایی بودند که از فرط غصه اش و چه رنج ها بودند که از سختی تحملش و چه نامرادی ها بودند که شاید باورمان نمی شد که این هم روزی می گذرد ودیدیم که گذشت،

یادمان باشد کودکی بودیم که به دهان گرفتن هم بلد نبودیم و دیدیم که یاد گرفتیم و آنهم گذشت،

طوری گذشت که الان تمام وقایع زندگی مانند یک فیلم سینمایی است که صحنه هایش همه مانند برق و باد از نظرمان رژه می روند .

چه خوشی ها بود که گذشتش را باور نداشتیم و چه سختی ها و چه درد و رنج ها بود که باورمان نمی شد که من میتوانم از زیر بارش رها شوم اما گذشت ،

و ما باید باور کنیم که حتما می گذرد ،

اندکی تحمل اندکی صبوری باید،

چون حتما میگذرد.

یادمان باشد حوادث زندگی که سهل است آنچه بود آنچه هست حتما می گذرد، و روزی گذشتش را با چشمان خود تماشا می کنیم .

چه بخواهیم و چه نخواهیم گردش روزگار زندگی به دست ما نیست،

فرمانده میداند که چطور این چرخ را به حرکت در آورد ،

و من همیشه به ذهنم قبولانده ام که ،

این نیز می گذرد و حتما می گذرد .

آنچه مهم است نوع تعریف ما در نقش خود است،

آنچه مهم است نوع نگاهی است که به نقش خود در چرخش زندگی و روزگار داریم،

آنچه مهم است آنست در نقشی که فرمانده برایمان طراحی کرده است خوش باشیم و خوش بازی کنیم  و کارگردان از ایفای نقشمان راضی باشد .

ویادمان باشد این نیز می گذرد و حتما می گذرد ،

آنچه مهم است تعریف خود در نقش زمان است. تعریف خود در نقش مکان است.

آنچه مهم است اجرای موفق نقش خود در صحنه ایست که آن صحنه پویاست ، در تمام نقطه نقطه مسیر زندگی فیلم برداری می شود ، و چه شود فیلم ۸۰ سال زندگی،

فیلم 70 یا 80 سال زندگی و نقش بازی کردن خودمان دیدیم و همه دیدن اما همه به سادگی از آن عبور کردیم.

بیننده های نهایی این فیلم دو نفر بیش نیستند فیلمی که شاید ۸۰ سال طول کشید تا ساخته شود ،

اما در نهایت دو بیننده آنرا به دقت خواهند دید .

یادمان باشد زندگی می گذرد تمام خوشی ها تمام بدی ها تمام سختی ها تمام درد و رنج ها همه می گذرد.

و حتما می گذرد.

یادمان باشد روزی این فیلم را باید به تماشا بنشینیم و آنرا خودمان نقد کنیم .

چون بیننده نهایی اش  فقط خودمانیم و کارگردان،

و چه شود دیدن فیلمی که نزدیک به ۸۰ سال زمان برده است ،

و یادمان باشد که هر چه هست و هر چه نیست میگذرد.

خوشی ها می گذرد بدی ها نیز می گذرد

سختی ها ، رنج ها ، درد ها،

ظلم ها و ستم هایی که دیدیم ،

 ظلم ها و ستم هایی که کردیم ،

،

 دوری ها ، مصیبت ها ، غم ها و . . . میگذرد و حتما می گذرد ،

همه این وقایع فیلمی بود که تنها هنر پیشه اش من بودم ،

وتنها بیننده اش هم من خواهم بود.

پس بیاییم درست فیلم بازی کنیم.

درست بازیگری کنیم.

نقش خود را خوب ایفا کنیم.

سختی ها ، ناراحتی ها ، درد و رنج ها و مصیبت ها را خیلی جدی نگیریم ،

چون هر چه باشد می گذرد و باید بگذرد.

پس بیاییم فقط خوش باشیم و فقط به فکر این باشیم در نقشی که کارگردان به ما واگذار کرده بازیگرخوبی باشیم و خوب بازی کنیم ،

چون من و اوست که این فیلم را به تماشا می نشینیم،

.

.

.

همه و همه چیز میگذرد چه خوش باشد چه بد

چه مصیبت باشد چه رنج چه ظلم باشد چه ستم،

چه ناراحتی باشد چه غم،

 

  یادمان باشد این نیز  میگذرد

 

 


اِووِه خاکت  بی  گِلِ  جون   و  تَنم       

وه  خیالم   دِه  هَوات   پر  مِی زِنم

زی   دَریچَه   پَر  زِنم   وا  یادِ    تُه       

تا   حَریمت   مینوئَه   سَر   مِی زِنم

شمعِ    درگاهِ      دِلی     پَروانَه تِم       

 دورِ  شمعِت  روز و شُو پر  مِی زِنم

غَم  اگر  جا خُوش  کُنَه  دُو تَه دِلِم       

 زَمزَمت  چی  مِی  وِه ساغَرمِی زِنم

دُور  مُوئَه   غم  تا  میام وِه خاک تُه       

سازِ  شُودیتِه   وِه   هر  در  مِی زِنم

دل  بیَه  ریش  دِه   فِراغِ  ریشَه  یا       

 سرمِه یِ غم  وِه چَشِ  تر  مِی زِنم

خاطراتت    بیه   چی   بال   و پرم       

وه  کیانت  دم  وه   دم سر می زنم 

مهمونم   کُو  یِه سفر دو دشت گُل       

مِه  وِه  پا  تُه  عُود  و عَنبر مِی زِنم


 


هَمْ    گُلِسُونِیْ    رَنگــینی    مینُوئَه

هَمْ دِه ئِی حُومَه   نِگیــــنی مینُوئَه


خُوتْ گُلی  ، بُوتَه گُلی ، شاخِ گُلی

مَهْدِ  گُل هایِ    رَنگینی  میـــنُوئَه


بُوتِه یِ   عِشقی   وِه   صَحرای  دِلِم

گُلشَنِ     دَشتِ     گَرینی      مینُوئَه


مِیْ زِنی   بَرق   دُ   دِراسُونِ  گَرین

چِلچِــــراغِ   رُو     زِمینی   مینُوئَه


بال و پَر کِردی چِنــــو سایَه سَرِم

سی  سَــــرِم  تاجِ   زَرینی   مینُوئَه


فِکرِ    ذِکرِم   دُ   فَضا    پَر   می زِنَه

آسِمُونِ    ئِی    زِمیــنی       مینُوئَه


گَرمیِ    مِهْرِت   وِه  دل  کِردَه  اَثَر

وا دِل  و جُونِم عَجیــــنی   مینُوئَه


جُو     گِرِتَمْ  دُ  زِمی دُ اِووِه خاک

سی مِه  چی حِصْنِ   حَصینی مینُوئَه


بِی تُه هَـر جایِ زِمــی خاکِ غَمَه

مَنظَرِ    خُلْدِ    بَرینی      میــــنُوئَه


کُل زِمی سی مِه  سیــــاچالَه  وَلی

تو چَنِیْ ســـیم  دِل نِشینی  مینُوئَه


سیـــنَه مُو  پُر دُو  غُبارِ کوچَه یات

مَرهَمِ   سیــــنَه     هَمینی    مینُوئَه


هَر کُجا سَر  مِی کُنِم گوشِه یْ دِلی

تو    اُمِیْدِ      واپَســــینی     مینُوئَه


مِهْرِوُ ،   مِیْمُـــــو  نَوازَن   مَردِمِت

مَنْزِلِ   اَهلِ     یَمیـــــنی    مینُوئَه


حُبِّ   مُولامُو    علی  ها  وِه    دِلِتْ

حُونِ  مُونِ      مُومِنــینی     مینُوئَه


دَر   رَهِ   دینِتْ   فِدا   کِرْدی   چِنُو

لالِه هایِ       نازَنیـــــنی     مینُوئَه


دِل  زِنَه  پَر  دُ  فَضـــــایِ   با  صَفا

تا بَکَه  واد   شُو  نِشیــــنی    مینُوئَه


خُردَه اَر نیرَن  وِه ئِی لَـفْظِ"کیان""

جِلوِه یِ  عَرشِ  بَرینی  میـــــنُوئَه




 

                                            

عاشقان  رفتند  و من  جا   مانده ام                   

از    وصال    مرقدش  وا    مانده ام


با   سر  و  سجده  همه در  کوی یار                   

من   اسیر   و   گیر    ویزا  مانده ام


این     دل   بشکسته ام  اینک  چرا                    

رفته  آنجا خود  به   اینجا   مانده ام                                             


سر  نشد  همراه  دل  سوی  حسین                    

چون  به گیر   و  کار  دنیا  مانده ام                         


در    طواف  پیکر    صد      پاره ات                    

مانده ام    حتماً  که   بیجا  مانده ام                         


بی دلان  را  برده ای  بر خوان  خود                   

با     دلم  در سوگ عظمی  مانده ام                          


سر   اگر  بودی    کنار    دل    چرا                    

با    دل    بشکسته     تنها  مانده ام                        


سال        قبلی    آمدم    اما    نشد                  

کربلایی تا شوم دلگیر وشیدا مانده ام


لاجرم    دل   شد  حرم   این اربعین                  

بهر    پابوست     همین جا   مانده ام


کربلایی     تا   شوم     دور    حرم

می زنم  پر گرچه    این جا مانده ام


 



                               

 جبهه ها       تعلیم    نور    بود   و   صفا                     

آن   دگر     هم    مرکز    علم   و       نوا

شد    منور جان    و    دل ها   زین  دو تا                    

لکن           اما        "این کجا و آن کجا"


عده ای      سرب   و     گلوله   در   بدن                      

عده ای       میلیاردها        خرج       تن

هر    دوتایی     می روند    با   یک   کفن                    

لکن            اما      "این کجا و  آن کجا"


سوز     ترکش ها    دهد   جان  را  عذاب                    

دیگری    هم    در    سونا    بیند    ثواب

هر    دو    بینند جان و تن در پیچ و تاب                    

لکن            اما      "این کجا و آن کجا"


عده ای    بر    روی   مین   و  خاک   داغ                    

عده ای    بر    بال      قو    در  کنج   باغ

هردو    را    گیرد     ندای    حق    سراغ                     

لکن             اما     "این کجا   و آن کجا"


مشت  و  مال  و  تخت  راحت    عالمیست                     

دیگری      ویلچر     برایش      مرهمیست

هر    کدام    راحت    به   فکر زندگیست                     

لکن             اما      "این کجا و آن کجا"


عده ای     دست     بسته    در  عمق  آب                     

عده ای       آنتالیا        با        آب و تاب

هر    دو     تا   را    می نوازد  مشک  ناب                    

لکن             اما      "این کجا و  آن کجا"


گاز    خردل    بر   تن   و   جانش   ببین                     

گاز   یاس   هم   عده ای   را   هم   نشین

مونس   است   بر   جان   هر   دو   نازنین                     

لکن            اما      "این کجا  و آن کجا"


عدی ای    دل   بسته   کارها     کرده اند                    

عده ای       دل بسته      بارها   بسته اند

هر     دو   با    دل   کار خود  را کرده اند                    

لکن           اما       "این کجا و آن کجا"


آن  یکی   بر   پشت   تانک    تازیده است                    

این  یکی     بر   صدر  بانک   نازیده است

کار   هر   دو   بر  دل    و   بر  دیده است                    

لکن           اما        "این کجا و آن کجا"


عده ای     در   ساز   شیطان    می دمند                     

عده ای    در    کوی    رحمان   می دوند

هر      دو تایی     راه    خود  را  می روند                    

لکن           اما        "این کجا و آن کجا"


عده ای     با       کدخدا      و      با کری                     

عده ای     هم   با    خدا     و   یا     علی

راز   و     رمز   هر   دو  تا   شد    منجلی                    

لکن           اما        "این کجا  و آن کجا"


عده ای    با     هسته ای   کردند    جهاد                     

عده ای    هم   هسته ای   دادند  به   باد

کار   خود   را   هر   دو  کردند   با   سواد                    

لکن         اما       "این کجا  و آن کجا "


عده ای        دارند       قراری   با    خدا                     

عده ای    هم   بستند   قرار   با   کدخدا

هر    دو   تا    بستند     قرار  از هم جدا                   

 لکن          اما     " این کجا و آن کجا "


خاک پاک این   " کیان "    بر  دیده است                    

خون     دل ها     بر   تنش    باریده است

خون   دل    از   چشم    تر   باریده است                     

لکن           اما        "این کجا و آن کجا"


دوری و دوستی، در مورد این ضرب المثل معروف چه میدانید

 

راستش من به این ضرب المثل نه تنها هیچ اعتقادی ندارم بلکه عامل تخریب روابط خانوادگی و دوستانه و روابط اجتماعی می دانم .

روابط مثبت و گرم و صمیمی و به دور از منفی بافی و منفی گرایی سختی های زندگی را از بین می برد در یک جمعی صمیمی و با نشاط اشتهای بهتری برای غذا خوردن داری ، غذا بهتر هضم می شود ناراحتی های روحی روانی تقریبا از بین می رود همه از مشکلات هم،  خبر دارند و مشکلات بهتر و راحت تر حل و فصل میشوند ، انرژی افراد برای انجام کارها بیشتر میشود ، ذوق و شوق و انگیزه برای کارهای خارق العاده افزایش می یابد و همچنین عمر انسان زیادتر می شود.

اما چرا ؟ واقعا چه پیش می آید که کسی یا کسانی از

در کنار هم بودن ، لذت نمی برند و گریزان می شوند و عطایش را به لقایش می بخشند و به قول معروف به دوری و دوستی پناه می برند ؟ آیا دوری خوب است ؟

یا در کنار هم بودن؟

 

چرا ما باید حتما از هم دور شویم تا دوست شویم ،

آیا نمی شود با در کنار هم بودن شاد و خوشحال و دوست

شد؟ چرا نمی توانیم در کنار هم دوست و صمیمی باشیم؟

 

در حالیکه اسلام به روابط نزدیک و صله ارحام سفارش می کند ما به این ضرب المثل تقریبا بی معنی چسبیدیم

که "اگه میخواهید با هم دوست باشید از هم دور شوید"

 

ما چند جور مریضی داریم مرض های جسمی ، مرض های روحی روانی و امراض اخلاقی.

ما غالبا مرض های جسمی را زود متوجه میشویم اگر چه درمانش آسانتر است اما خیلی هم بفکر درمان نیستیم و معمولا زمانی بفکر درمان می افتیم که در بیشتر اوقات نمی توان مرض را درمان کرد.

مرض های روحی روانی را هم کمی کند تر و دیرتر متوجه میشویم اگرچه درمان اینگونه مریضی ها بسیار سخت تر از امراض جسمانی است اما باز هم خیلی جدی نمی گیریم  و زمانی متوجه می شویم که تقریبا علاج بسیار سخت است و کاری از دستمان بر نمی آید.

 

و اما دسته دیگر مریضی ها که بر روابط اجتماعی ما تأثیرات بسیاری هم دارد و بیشتر دلخوری ها و ناراحتی های روابط اجتماعی و روابط دوستان و آشنایان و حتی روابط اقوام و حتی روابط اقوام درجه یک را هم شامل میشود ، مریضی های اخلاقی است که غالب افراد یا اصلا متوجه مرض خود نمیشوند و یا  اصلا آنرا نوعی مرض محسوب نمی کنند اگر هم متوجه مرض شوند درمانش کار آسانی نیست ، مثلا مرض حسد و دروغگویی را چطور می توان درمان کرد ،البته قابل درمانست اما نه هر کسی و سختی دیگر امراض اخلاقی این است  که نمیتوان شخص  را متوجه مرض کرد چون بهش برمیخوره .

ولذا بیشتر ضربه ها را از این ناحیه میخوریم و جالبه بجای درمان سعی میکنیم یا کتمان کنیم یا جوری باهاش کنار بیاییم که دیگران متوجه عیب و مرض ما نشوند حالا دیگران و اطرافیان هر چقدر هم ناراحتی بکشند و عذاب بکشند خیلی مهم نیست .

 

امراض اخلاقی از قبیل :  دروغگویی ،حسد ، دورویی و ریا ، کینه جویی و غرض ورزی ، میل شدید به مال دنیا ، غرور ، تکبر و خود بزرگ بینی ، لج و لج بازی ، چشم و هم چشمی ، غیبت و و دو بهم زنی ، تهمت و افتراء زدن به دیگران ، زبان افسار گسیخته ، عدم تعادل روحی ، عدم تعادل مزاجی ، عدم کنترل رفتار و کردار در مواقع خشم و عصبانیت ، عدم کنترل خشم ، عدم کنترل حواس پنج گانه و . . . . .

 

در حقیقت آفت و بلای روابط اجتماعی و دوستی ها امراض اخلاقی است و تا اینها درمان نشود هیچ دوری به دوستی منتهی نخواهد شد ، آفت روابط اجتماعی ، روابط خانوادگی و همچنین یکی از عوامل مهم بهم خوردن روابط و کدورتهایی که بعضا به قطع ارتباطات خانوادگی و اجتماعی منجر می شود همین امراض اخلاقی است  و چون نمی توانیم خود را کنترل کنیم نمی توانیم خود را درمان کنیم ، خیلی راحت تیشه به ریشه روابط سالم و ارتباطات سالم و کنار هم بودن ها  و روابط اجتماعی و فامیلی می زنیم ،

ما به جای اینکه مرض حسد خود را در مان کنیم تا هم دیگران را راحت تر تحمل کنیم و هم دیگران در کنار ما در امان باشند ، بجای اینکه این مرض تهمت زدن و غیب کردن پشت سر دیگران را درمان کنیم تا دیگران از دست ما کمتر اذیت شوند و خودمان را هم کمتر اذیت کنیم، بجای اینکه این مرض کبر و غرور و خود بزرگ بینی را در خود درمان کنیم و بجای اینکه این مرض دروغگویی که مادر همه بدی ها و جدایی هاست را در خود درمان کنیم ، بجای اینکه از دست آفت لج و لجبازی که زندگیها را تباه می کند خود را خلاص کنیم و . . .

 

به یک باره با گفتن: ای بابا دوری و دوستی با گفتن این ضرب المثل تمام عیوب خودمون را میخواهیم بپوشانیم و خودمون را خلاص کنیم .

بابا عزیز من تو بیماری بجای گفتن دوری و دوستی برو خود را درمان کن چرا تیشه به ریشه ارتباط سالم میزنی برو یاد بگیر چگونه در کنار دیگران زندگی کنی و دیگران را اذیت نکنی بروعیوب خود را درمان کن چکاربه روابط سالم مردم داری ؟


با الهام از یکی از سخنرانی های استاد دانشمند


✴️بســـــــم الله الرحــــــمن الرحیـــــــــم✴️

    ✅بلاها زمینی و آسمانی✅

--بلا آمد  دوجین باهم به یک بار
بلای آسمــــــــــانی در شب تار
به زیرش  می شوی آنی گرفتار
بلاهای  زمیـنی  هم  که بسیار
مضاعف شــد  بلایش مردم  آزار
مگر لطف خدا با  ما   شــود  یار

--خروشان از در نامــــــــهربانی
 بلا آمد بلایی آســـــــــــــمانی
بیامد  سیل و طـــوفان ناگهانی
بجوش آمد زمــین با خشم آنی
 امان از غصــــــــه بی خانمانی
نگون شد بر ســر مردم به تکرار

--بلا باران شود  بر ما ســــرازیر
زمین غران  و  لرزان و فراگـــــیر
بیاید هر خطر  بر حســـب تقدیر
خطر شاید کند  ما را زمیــن گیر
ز رحمت  میکشد دستی ز تدبیر
شود روشن رهه کور از شب تار

--خداوندم    اگر زحـــــمت فزاید
ز درد و رنج و  غم شعری سراید
ز رحمت یک  دری حتــما گشاید
ز دل   زنگار غــــــم  را می زداید
ادایش را دگر شــــــکوه   نشاید
به دل باشد اگر نازش   خـــریدار

--ز  ره آمد  بلایی پر خــــــطر تر
نماید خود به  آقایی و مهـــــــتر
هر از گاهی نماید نطـــــــق برتر
مصیبت در   زمیــن  و ماه و اختر
ز قشر سلبریتی شد خــــجل تر
الهی  الامان  از   فکر   بیـــــمار

--امان از این بلای سلـــــــبریتی
ز استادش بگـــــــــــیر تا تتلیتی
نخود باشد به هــر  آش و تریتی
نداند عرصــه اش باشـد به پیتی
هر از گاهی زند آتــــش  به زیتی
خدایا زین بلا  هیــــــهات ،  زنهار

--بلا   آمــــــــــــد بلایی آنچنانی
زتحریمش چه گویم خودکه دانی
چنان آمد به مقـــــــیاس جهانی
همـــین گویم تو را ساکت نمانی
امان  از    تیــــغ    یاران   زبانی
به زانو شد ســـران دلها سـر دار

--  ز   ره   آمد بلایی از تجــــــاهل
همه  سرمســــــت   باده از تغافل
به ننــــــگش    می زند دنیا ما زل
بشد تیمش   هــــمه مصـداق امّل
به جای مرحمت شدکیسه هاشل
مگو  برجام گو   سلـــــطان  اضرار
 
--مضاعف شد   اگرخوف وخطرها
بسوزد این دل و جان از شــررها
ز ژن خوبان بیامد  درد ســــــرها
همین مانده ز شــــــر زاده خرها
که ملت زین هـــــمه  نور بصرها
پناه آرد به ســــوی گرگ و کفتار

-- ره صــــد ساله را اسب گرانی
به یک شب طی نمــوده ناگهانی
تورم      زد   رکوردی آنچـــــنانی
بگشتیم  مبــــــــــتلای  فقر آنی
در آورد اشــــــک مردم را به آنی
ببین سعی و صفای جیب و بازار

-- بگویم   از   بلای   بی   اثرها
زمین گیر و چنان بی بال  و پرها
شده حیران میان  خیر  و  شرها
شود دشمن جری زین بیخطرها
بسوزد  زان  تمام  خشک و ترها
مثل دارد  به تاریخش  چه بسیار

--نمی ترســـم ز تقدیر وقضایت
شود    بهر رضـــا   جانم  فدایت
امان  از  اینـــهمه ظلم  و جنایت
که آید زین جــهان بر بنده هایت
الهی  کی  شـــود  شاه ولایت؟ 
کند    کاخ ستـــم   را   زیر  آوار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر : هوشیار کیانی ۲۶ فرورین ۹۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


بسم الله الرحمن الرحیم


قرار نیست اطرافیانمان ،  همه خوب باشند تا بشه باهاشون رفاقت یا دوستی یا معاشرت کنیم  ، تا بشه باهاشون ارتباط برقرار کنیم ، همانطور که ما آنی نیستیم که دیگران انتظار دارند، روی هم رفته همه ما دارای نقاط ضعف و قوتهایی  هستیم ، خوبی داریم بدی هم داریم ، زشت داریم زیبا داریم ، باید درهم خواهان همدیگر باشیم ، 

وقتی به میوه فروشی میرویم میگه سوا نکن درهمه خوب و بد را با هم می فروشم ، 

ما هم درهم میوه ها رو توی پاکت می ریزیم و می خریم هم بدها رو خوبها رو در کنار هم می خریم .و استفاده می کنیم و چیزی هم نمیشه .

ما هم در کنار هم، باید درهم خواهان و خریدار  هم باشیم من خوبیهایی دارم که تو نداری بدیها و کژی هایی  دارم که تو نداری ،  تو خوبیهایی داری که من ندارم شاید بدیهایی یا کژی هایی ، داشته باشی که من نداشته باشم ،

اگر بخواهیم به خوب و بد های هم زشت و زیبای هم حساس باشیم و انعطاف هم نداشته باشیم نمی توانیم همدیگر را تحمل کنیم نمی توانیم در کنار هم شاد و خوشحال زندگی کنیم ،

به دنبال بهانه هایی برای معاشرت گرمتر باشیم .


یقینا هر کدام از ما به اندازه ای خوبی داریم که بهانه ای برای صمیمیت باشد 

و شاید به اندازه ای بدی هم داشته باشیم که بشه همه چیزی را تار و کدر دید و قهر کینه را برقرار کرد ،  همیشه قهر و روابط سرد و بی روح داشته باشیم ، 


پس بهتره  به دنبال  بهانه هایی  باشیم که زندگی را در کام اطرافیانمان شیرین تر  کنیم. 


بیاییم درهم خریدار هم باشیم


✴️بســـــــم الله الرحــــــمن الرحیـــــــــم✴️

    ✅بلاهای آسمانی و بلاهای زمینی✅

--بلا آمد  دوجین باهم به یک بار
بلای آسمــــــــــانی در شب تار
به زیرش  می شوی آنی گرفتار
بلاهای  زمیـنی  هم  که بسیار
مضاعف شــد  بلایش مردم  آزار
مگر لطف خدا با  ما   شــود  یار

--خروشان از در نامــــــــهربانی
 بلا آمد بلایی آســـــــــــــمانی
بیامد  سیل و طـــوفان ناگهانی
بجوش آمد زمــین با خشم آنی
 امان از غصــــــــه بی خانمانی
نگون شد بر ســر مردم به تکرار

--بلا باران شود  بر ما ســــرازیر
زمین غران  و  لرزان و فراگـــــیر
بیاید هر خطر  بر حســـب تقدیر
خطر شاید کند  ما را زمیــن گیر
ز رحمت  میکشد دستی ز تدبیر
شود روشن رهه کور از شب تار

--خداوندم    اگر زحـــــمت فزاید
ز درد و رنج و  غم شعری سراید
ز رحمت یک  دری حتــما گشاید
ز دل   زنگار غــــــم  را می زداید
ادایش را دگر شــــــکوه   نشاید
به دل باشد اگر نازش   خـــریدار

--ز  ره آمد  بلایی پر خــــــطر تر
نماید خود به  آقایی و مهـــــــتر
هر از گاهی نماید نطـــــــق برتر
مصیبت در   زمیــن  و ماه و اختر
ز قشر سلبریتی شد خــــجل تر
الهی  الامان  از   فکر   بیـــــمار

--امان از این بلای سلـــــــبریتی
ز استادش بگـــــــــــیر تا تتلیتی
نخود باشد به هــر  آش و تریتی
نداند عرصــه اش باشـد به پیتی
هر از گاهی زند آتــــش  به زیتی
خدایا زین بلا  هیــــــهات ،  زنهار

--بلا   آمــــــــــــد بلایی آنچنانی
زتحریمش چه گویم خودکه دانی
چنان آمد به مقـــــــیاس جهانی
همـــین گویم تو را ساکت نمانی
امان  از    تیــــغ    یاران   زبانی
به زانو شد ســـران دلها سـر دار

--  ز   ره   آمد بلایی از تجــــــاهل
همه  سرمســــــت   باده از تغافل
به ننــــــگش    می زند دنیا ما زل
بشد تیمش   هــــمه مصـداق امّل
به جای مرحمت شدکیسه هاشل
مگو  برجام گو   سلـــــطان  اضرار
 
--مضاعف شد   اگرخوف وخطرها
بسوزد این دل و جان از شــررها
ز ژن خوبان بیامد  درد ســــــرها
همین مانده ز شــــــر زاده خرها
که ملت زین هـــــمه  نور بصرها
پناه آرد به ســــوی گرگ و کفتار

-- ره صــــد ساله را اسب گرانی
به یک شب طی نمــوده ناگهانی
تورم      زد   رکوردی آنچـــــنانی
بگشتیم  مبــــــــــتلای  فقر آنی
در آورد اشــــــک مردم را به آنی
ببین سعی و صفای جیب و بازار

-- بگویم   از   بلای   بی   اثرها
زمین گیر و چنان بی بال  و پرها
شده حیران میان  خیر  و  شرها
شود دشمن جری زین بیخطرها
بسوزد  زان  تمام  خشک و ترها
مثل دارد  به تاریخش  چه بسیار

--نمی ترســـم ز تقدیر وقضایت
شود    بهر رضـــا   جانم  فدایت
امان  از  اینـــهمه ظلم  و جنایت
که آید زین جــهان بر بنده هایت
الهی  کی  شـــود  شاه ولایت؟ 
کند    کاخ ستـــم   را   زیر  آوار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر : هوشیار کیانی ۲۶ فرورین ۹۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


نمی دانم چرا حالم چنین است

چرا بار گرانم بر زمین است

نمی دانم که این تقصیر من بود

و یا ناز و ادای نازنین است

الهی پای لنگم مانده در گل

همیشه غصه ام بر دل همین است

ز تقصیرات این کمتر چه گویم

به دام خود پرستی کمترین است

خدایا کن نظر بر کمترینت

به نوری بر دلم کان بهترین است

الهی تا نتابی نور رحمت

هماره این دلم زار و حزین است

رسد روزی اگر بارم به منزل

ز الطافش به سر تاج شهین است


بسم الله الرحمن الرحیم

 

لوح قلبم را کنی امضا اگر

بر وجودم ار کنی یک دم نظر

 

هر شب و روزم به کویت سر شود

دم به دم یا با گذر یا بی گذر

 

خود ندانم مرغ دل کی پر کشد

در طوافت با خبر یا بی خبر

 

دل شود صحن و سرایت , هی زنم

دور تو پر  با سفر یا بی سفر

 

مونس جانم که باشی در حرم

سر به راهم  با خطر یا بی خطر

 

بر حریمت پر زنم هر روز و شب

خوشه چینم در سفر یا در حضر

 

مرغ این دل در رهت تا پر زند

خون بریزد از جگر یا از بصر

 

تا که حیرانی  کیان در راه حق

مبتلایی   با  شرر   یا چشم تر


کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَر
وِه هَمَه اَهلِ زِمینی  تاجِ سَر
پورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطر
تِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَر
شِیرِ شِیرو  وِه فُرات  کِردَه گُذَر
تا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر  
دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَر
بَهرِ دینش  وا بِرار کِردَه سفر

 

یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَر
یا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر


تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای برار
اهل  خیمَه  داشتِن  آروم  و  قِرار
وِت  گُتِم  رو سی بَچونم  اِوْ  بیار
تا کِه رَتی  پیکرِت بی لَتِ پار
زخم نیزَه وِه تنِت ها بِی شـِمار
مشکِ حُولی دَسِ قطـع سرت وِه هار
پیکرِ خُونیــتِه تا کِه دی خُوار
خُو دِه چَش وَن رَه چُو بارونِ بهار

 

نورِ اَلَّه جلوِه یِ قرص قمر
هم نشونِ بَندِه ای دارَه وِه سَر

 

علقَمَه وا خـونِ  تُه زینـت  گِرِت
دِه وفادوریِ تُه شُهـرَت گِرِت
وَشتِ نورِت عالَـم و اُمَّت  گِرِت
سَجدَه وِه آیِم چِنی صورت گِرِت
کربِلا وا غِیرَتِت نصـرت گِرِت
لشکرِ کـین خوری و خفـت گِرِت
دِه سَجایایِ تُه دیـن عِزَّت گرت
عشق وخُو دِه فَضلِ تُه وَصلت گرت

 

یا ابوالفضل ها وِه روز چو شیر نَر
عبد صالح زاهد شو تا سحر

 

عُمُو عباسِم دِه جنگ ها بی نظیر
رَتَه سی اِوْ بهر طفلونِ صَغیر
تِشنَه لُویانِه دِه اِوْ تا بَکَه سیر
زا وِه صَفِّ دُشمِنو عُمُو چُو شیر
هر طرف دِه هر کجا وِش هَردَه تیر
کامِ عطشونش فراتِ کِرد حَقیر
تا که دی اِفتا بِرار اِشکِس اَمیر
فکر و ذکر و نقشه یاش رَتِن دِه ویر

 

  پورِ حیدَر بَشَرٌ کَیفَ بَشَر

بهرِ دینت کِردیَه سینه سِپَر


 

 

از آنجا که بسیاری از واژها های لری در نوشتن مانند فارسی است . لطفا هنگام تلفظ ،

آن واژه ها را استثناءبیت آخر هر بند که فارسی است، با گویش لری بخوانید .با تشکر

     هوشیار کیانی                                                               

 

دل اسیرِ اُو فضایِ با صفاتَه

چی کموتر جلدِ مِیْنِ کوچَه یاتَه

اِوْوِه زمزم سَرسِروْکَه وِزِواتَه

سینَه سوزِ کُهْ گرین، خال لویاتَه

حوشِیَه سوزِ خزر هم خاک پاتَه

اَر کِه دورِم لاجِرَم ، دل رو سِیاتَه

ای ز هر جا خوشتر و زیباترینی

گلعذار دشت زیبای گرینی

 

کوه و دشت و سَرزِمینِت بِیْ مِثالَه

مِهرِوُنی مردِمِت پاک و زُلالَه

دل کَنِه دُو اِووِ خاک امرِیْ مِحالَه

انتصابم وُو دیار عینِ کَمالَه

غصَه و غم دُو فضا رُو وِه زِوالَه

تا اَبد دُو دامَنِت هیچ کس ننالَه

مینوئه ای موطن جد و نیایم

در هوایت با صفایم هر کجایم

 

مهدِ مِهرِت بی شُروعِ سرنوشتم

لحظَه لحظَه خو گِرِت خُلق و سِرِشتِم

بارونِ مهری دمادم زِیْرِ وَشتِم

تا ایوارَه هِیْ دِه صو دنیاتِ گشتِم

کوه و صحرایِ تُه بی دشتِ بهشتِم

بی زِمینِت کاغذ و مِه روشْ نوشتِم

با تمام کوچه هایت من رفیقم

دم به دم در آن خیال و آن طریقم

 

 

او جِوُنونِ رشید و نازنینِت

شِیْر زَنونِ مِهرِوُ ، پاک و وَزینِت

اُو پِیایا  در سخاوت بهترینِت

مردمِ خوش مشرب و مهر آفرینِت

لالَه یاکَه  پَرپرِ رویِ زِمینِت

گلعذارت زینتِ نقشِ جَبینِت

مردمان بی نظیر و با وفایت

واژه ای قابل ندارم در رسایت

 

دل وِه یادِ اِوْوِ خاکِت سوتَه دارِم

سرزِمینِت موطِنِ ایل و تبارِم

اُو هوایِ دِلکَشِت بُردَه قِرارِم

اَر کِه دورِم دُو مَکو ، دل وا تُه دارِم

مینوئَه ای سرزِمینِ با وقارِم

مِه مریدِ اُو تبار و اُو دیارِم

در هوای آن فضای دلگشایم

ار که شعری در رسایت می سرایم

 

بزمِ شودی سر مِیْ کن اِیْل و تبارِت

تا شُووِه چِلَّه مِیا وِه اُو دیارِت

فال حافظ ، قرمزی دونَه انارِت

زیورِ هر محفِلَه دِه شُووِه تارِت

مینوئی پُف کو دِه ساز دِه شُو قِهارِت

شُووِه یلدات  خوشتِرَ دِه نو بِهارِت

با نوای شوم تزویر و نُمــید

قامت یلدایمان آسان خمید

 

 

 


        بسم الله الرحمن الرحیم

 

        به جای اینکه در انجام اموربگیم

          این چی میگه اون چی میگه یا

         در نهایت من چی میگم. ببینیم

              خدا چی میگه

 

     

تا شدم حلقه به گوش این و آن

مشکلاتم یک به یک آمد عیان

هر کسی گفتا چنین در وصف من

دیگری گفتا به وصفم آن چنان

هر چه کردم تا به دست آرم دلی

 بر دهانم خیل دل ها زد عنان

هیچ کس از کار  من راضی نشد

خود فزودم بر خودم بار گران

دل حرم کردم به خود آید دلم

تا شوم حلقه به گوشش آنچنان

هر که گفتا حرفی ام از چین و چون

من شنیدم حرف دل با گوش جان

بر خودم صادر نمودم حرف دل

تا مطیع خود شوم نه دیگران

حرف خود می زد دلم بر این طریق

راه خود می رفت هر جا و زمان

تا رها گشتم ز هر حرف و حدیث

خود پرستی شد شراب  شوکران

مبتلا گشتم به دامش تا حقیر

خود ببیند مشکلاتش بیش از آن

بر دلم آمد نهیبی این چنین

کرده ای گم راه حق را ای فلان

تا رها کردی خود از حرف و حدیث

طعمه گشتی خود به دامی در نهان

او چه گوید پشت سر این پیش رو

خود چه گویی در حضور  مهربان 

شو رها از قید و بند ما سوا

با خدا شو هم دم و هم داستان

با خدا باید کنی راز و نیاز

او بگوید راه و چاهت را چه سان

در سخن یا در عمل  با  عمق جان

در  نظر  آور خدایت را  " کیان"


        بسم الله الرحمن الرحیم

 

        به جای اینکه در انجام اموربگیم

          این چی میگه اون چی میگه یا

         در نهایت من چی میگم. ببینیم

              خدا چی میگه

 

     

تا شدم حلقه به گوش این و آن

مشکلاتم یک به یک آمد عیان

هر کسی گفتا چنین در وصف من

دیگری گفتا به وصفم آن چنان

هر چه کردم تا به دست آرم دلی

 بر دهانم خیل دل ها زد عنان

هیچ کس از کار  من راضی نشد

خود فزودم بر خودم بار گران

دل حرم کردم به خود آید دلم

تا شوم حلقه به گوشش آنچنان

هر که گفتا حرفی ام از چین و چون

من شنیدم حرف دل با گوش جان

بر خودم صادر نمودم حرف دل

تا مطیع خود شوم نه دیگران

حرف خود می زد دلم بر این طریق

راه خود می رفت هر جا و زمان

تا رها گشتم ز هر حرف و حدیث

خود پرستی شد شراب  شوکران

مبتلا گشتم به دامش تا حقیر

خود ببیند مشکلاتش بیش از آن

بر دلم آمد نهیبی این چنین

کرده ای گم راه حق را ای فلان

تا رها کردی خود از حرف و حدیث

طعمه گشتی خود به دامی در نهان

او چه گوید پشت سر این پیش رو

خود چه گویی در حضور  مهربان 

شو رها از قید و بند ما سوا

با خدا شو هم دم و هم داستان

با خدا باید کنی راز و نیاز

او بگوید راه و چاهت را چه سان

در سخن یا در عمل  با  عمق جان

در  نظر  آور خدایت را  " کیان"


بسم الله الرحمن الرحیم

 

لوح قلبم را کنی امضا اگر

بر وجودم ار کنی یک دم نظر

 

هر شب و روزم به کویت سر شود

دم به دم یا با گذر یا بی گذر

 

خود ندانم مرغ دل کی پر کشد

در طوافت با خبر یا بی خبر

 

دل شود صحن و سرایت , هی زنم

دور تو پر  با سفر یا بی سفر

 

مونس جانم که باشی در حرم

سر به راهم  با خطر یا بی خطر

 

بر حریمت پر زنم هر روز و شب

خوشه چینم در سفر یا در حضر

 

مرغ این دل در رهت تا پر زند

خون بریزد از جگر یا از بصر

 

تا که حیرانی  کیان در راه حق

مبتلایی   با  شرر   یا چشم تر


کُلِّ عالم ها وِه نومِت مُفتَخَر
وِه هَمَه اَهلِ زِمینی  تاجِ سَر
پورِ حیدر ساقیِ دَشتِ خَطر
تِشنَه لُویاچَشِشُو سیت هاوِه دَر
شِیرِ شِیرو  وِه فُرات  کِردَه گُذَر
تا کویرِ تِشنَه یانِه بَکَه تَر  
دین و دانش زِه بوئَه دارَه زِه بَر
بَهرِ دینش  وا بِرار کِردَه سفر

 

یااَبُوالفَضل اَشجَعُ النّاس و قَدَر
یا مُـواسی کَشُبَیرٍ وَ شَبَر


تا که دوشتی جو وِه تن تُه ای برار
اهل  خیمَه  داشتِن  آروم  و  قِرار
وِت  گُتِم  رو سی بَچونم  اِوْ  بیار
تا کِه رَتی  پیکرِت بی لَتِ پار
زخم نیزَه وِه تنِت ها بِی شـِمار
مشکِ حُولی دَسِ قطـع سرت وِه هار
پیکرِ خُونیــتِه تا کِه دی خُوار
خُو دِه چَش وَن رَه چُو بارونِ بهار

 

نورِ اَلَّه جلوِه یِ قرص قمر
هم نشونِ بَندِه ای دارَه وِه سَر

 

علقَمَه وا خـونِ  تُه زینـت  گِرِت
دِه وفادوریِ تُه شُهـرَت گِرِت
وَشتِ نورِت عالَـم و اُمَّت  گِرِت
سَجدَه وِه آیِم چِنی صورت گِرِت
کربِلا وا غِیرَتِت نصـرت گِرِت
لشکرِ کـین خوری و خفـت گِرِت
دِه سَجایایِ تُه دیـن عِزَّت گرت
عشق وخُو دِه فَضلِ تُه وَصلت گرت

 

یا ابوالفضل ها وِه روز چو شیر نَر
عبد صالح زاهد شو تا سحر

 

عُمُو عباسِم دِه جنگ ها بی نظیر
رَتَه سی اِوْ بهر طفلونِ صَغیر
تِشنَه لُویانِه دِه اِوْ تا بَکَه سیر
زا وِه صَفِّ دُشمِنو عُمُو چُو شیر
هر طرف دِه هر کجا وِش هَردَه تیر
کامِ عطشونش فراتِ کِرد حَقیر
تا که دی اِفتا بِرار اِشکِس اَمیر
فکر و ذکر و نقشه یاش رَتِن دِه ویر

 

  پورِ حیدَر بَشَرٌ کَیفَ بَشَر

بهرِ دینت کِردیَه سینه سِپَر


✴️بســـــــم الله الرحــــــمن الرحیـــــــــم✴️

    بلاهای آسمانی و بلاهای زمینی✅

--بلا آمد  دوجین باهم به یک بار
بلای آسمــــــــــانی در شب تار
به زیرش  می شوی آنی گرفتار
بلاهای  زمیـنی  هم  که بسیار
مضاعف شــد  بلایش مردم  آزار
مگر لطف خدا با  ما   شــود  یار

--خروشان از در نامــــــــهربانی
 بلا آمد بلایی آســـــــــــــمانی
بیامد  سیل و طـــوفان ناگهانی
بجوش آمد زمــین با خشم آنی
 امان از غصــــــــه بی خانمانی
نگون شد بر ســر مردم به تکرار

--بلا باران شود  بر ما ســــرازیر
زمین غران  و  لرزان و فراگـــــیر
بیاید هر خطر  بر حســـب تقدیر
خطر شاید کند  ما را زمیــن گیر
ز رحمت  میکشد دستی ز تدبیر
شود روشن رهه کور از شب تار

--خداوندم    اگر زحـــــمت فزاید
ز درد و رنج و  غم شعری سراید
ز رحمت یک  دری حتــما گشاید
ز دل   زنگار غــــــم  را می زداید
ادایش را دگر شــــــکوه   نشاید
به دل باشد اگر نازش   خـــریدار

--ز  ره آمد  بلایی پر خــــــطر تر
نماید خود به  آقایی و مهـــــــتر
هر از گاهی نماید نطـــــــق برتر
مصیبت در   زمیــن  و ماه و اختر
ز قشر سلبریتی شد خــــجل تر
الهی  الامان  از   فکر   بیـــــمار

--امان از این بلای سلـــــــبریتی
ز استادش بگـــــــــــیر تا تتلیتی
نخود باشد به هــر  آش و تریتی
نداند عرصــه اش باشـد به پیتی
هر از گاهی زند آتــــش  به زیتی
خدایا زین بلا  هیــــــهات ،  زنهار

--بلا   آمــــــــــــد بلایی آنچنانی
زتحریمش چه گویم خودکه دانی
چنان آمد به مقـــــــیاس جهانی
همـــین گویم تو را ساکت نمانی
امان  از    تیــــغ    یاران   زبانی
به زانو شد ســـران دلها سـر دار

--  ز   ره   آمد بلایی از تجــــــاهل
همه  سرمســــــت   باده از تغافل
به ننــــــگش    می زند دنیا ما زل
بشد تیمش   هــــمه مصـداق امّل
به جای مرحمت شدکیسه هاشل
مگو  برجام گو   سلـــــطان  اضرار
 
--مضاعف شد   اگرخوف وخطرها
بسوزد این دل و جان از شــررها
ز ژن خوبان بیامد  درد ســــــرها
همین مانده ز شــــــر زاده خرها
که ملت زین هـــــمه  نور بصرها
پناه آرد به ســــوی گرگ و کفتار

-- ره صــــد ساله را اسب گرانی
به یک شب طی نمــوده ناگهانی
تورم      زد   رکوردی آنچـــــنانی
بگشتیم  مبــــــــــتلای  فقر آنی
در آورد اشــــــک مردم را به آنی
ببین سعی و صفای جیب و بازار

-- بگویم   از   بلای   بی   اثرها
زمین گیر و چنان بی بال  و پرها
شده حیران میان  خیر  و  شرها
شود دشمن جری زین بیخطرها
بسوزد  زان  تمام  خشک و ترها
مثل دارد  به تاریخش  چه بسیار

--نمی ترســـم ز تقدیر وقضایت
شود    بهر رضـــا   جانم  فدایت
امان  از  اینـــهمه ظلم  و جنایت
که آید زین جــهان بر بنده هایت
الهی  کی  شـــود  شاه ولایت؟ 
کند    کاخ ستـــم   را   زیر  آوار

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر : هوشیار کیانی ۲۶ فرورین ۹۸
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


 

یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد:

قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یک کشور غربی برن وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما رو ول نمیکنن.
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم: حاج آقا اشتباه سوار شدید مکه نمیره
گفت: میدانم
گفتم: حاجی قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهی نیاین
گفت: میدانم
دیدم کم نمیاره.
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که داری میای کنفرانس بین المللی ریاضی اونم تو یه کشور خارجی حتما باید ریاضی بلد باشید. اگر ریاضی بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.

از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایی تو برگه مینویسه.
گفتم: حاجی عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردی من دکتر فلانی هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.

دوباره خوابیدم.
بیدار که شدم دیگه نمی نوشت، گفتم چی شد؟
برگه رو بهم داد و گفت: سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل رو نوشتم و اون راهی هم که ننوشتم بلد بودی.
شوکه شده بودم
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستی حلش کنی من #حسن_زاده_آملی هستم از قم

بعدها فهمیدم که به ایشون لقب #ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامی علوم صاحب نظر بود.

تا جایی که دورانی که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزی یکبار عده ای از پروفسور های فرانسه و سایر کشور های اروپایی برای کسب علم و ریاضی و نجوم خدمت ایشان میرسیدند
.
#علامه_حسن_زاده_آملی


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها