بســـم الله الرحمن الرحــــیم

 

روز و شب دارم به دل راز و نیاز

تا رسد دستم به دامان پیاز

ار که روزی بینمش بر سفره ام

پرسمش من کی به تو بد کرده ام ؟

رفته ای بالا و با ناز و ادا

خنده ها داری به جیب و کیف ما ؟

درد دل دارم ز تو ای بی وفا

شکوه ها دارم ز وضع ناروا

زینت و زیبایی هر سفره ای

با نبودت کام ما آزرده ای

چیره گشتی بر جمیع میوه ها

هم نکردی رحمتی بر جیب ما ؟

یا غار سفره هایی ای پیاز

لقمه هایم را تو کردی دلنواز

نازنینا مزه ی هر لقمه ای

عقده های من چرا وا کرده ای

یک شبی دیدم به خواب آمد پیاز

لحظه ای با من نمود  راز و نیاز

گفت با من با زبان ساده ای

نازنین از من چرا رنجیده ای

من انیس سفره هاتان بوده ام

چاشنی خوب غذاتان بوده ام

ار که گشتم من به دور از سفره ها

من نکردم بر شما این را روا

شیختان آمد نمود وعده وعید

هم   نمود از من شما را نا امید

تا  ریالت شد به تدبیرش اسیر

هر مطاعی شد به قیمت بی نظیر

این نبود خواست من و امثال ما

رو  نما   چاره  به   اصل  ماجرا

شد  به مکرش جیب ایرانی فقیر

خود به ویلایش نشیند بر سریر

قیمتم  را   برد  بالای  دلار

می کنی اینک شما از من فرار

بر کیان»ام عامل مهنت شدی

جای رحمت نقطه زحمت شدی

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها